loading...
علمی تفریحی ورزشی(تبریزمت)
فروشگاه شارژ سیمکارت اعتباری parlayish math

عزیزان برای حمایت از سایت شارژ خود را از ما خرید کنید.

درآمد حاصله صرف بهینه سازی سایت خواهد شد

محمدرضا شهسواری بازدید : 39 جمعه 19 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

 

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم که من تا کلاس پنجم دبستان همه اش گریه می کردم و بهانه می گرفتم که چرا من تو جشن عروسی مامان و بابام نبودم !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم اولین روزی که رفتم دانشگاه ، نیم ساعت توی حیاط نشسته بودم تا زنگ رو بزنن برم سر کلاس !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

کلاس دوم راهنمایی بودم با دوستم ته کلاس نشسته بودیم . یه معلم هنر چاق بد اخلاقم داشتیم . گفت بچه ها یا نقاشی بکشین یا میتونیین درس زنگای بعد رو بخونیین ما هم هی نامه نگاری میکردیم درباره معلمه کلی چرت و پرت نوشتیم ( مثلا من نوشتم این شبیه دیو سالاره ! النگوهاشو نگا !! ) معلمه گفت چی مینویسی ؟ منم گفتم درس میخونیم از شانس ما کتاب حرفه هم جلمون باز بود نه ریاضی علوم ) اخر سر شاکی شد اومد پیشمون ! نامه رو نگاه کرد ! خدا میدونه ما چقدر خجالت کشدیم . بماند که اونم جبران کرد !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم که چون زانوهام مشکل داشت رفتم از زانوهام عکس رنگی بگیرم . داخل شدم ، آقاهه گفت شلوارتو دربیار و روی تخت دراز بکش ، دراز کشیدم ، یارو رفت بعدش یه صدایی شنیدم . یه نفر گفت : نفس نکش ، نفس نکشیدم . بعد گفت نفس بکش ، ۲ باره گفت نفس نکش ، بعد گفت نفس بکش . من هم به حرفش گوش می کردم ، واسه بار سوم گفت نفس نکش ، نفسم رو نگه داشتم ، ۲۰ ثانیه گذشت ، یواشکی نفس کشیدم آقاهه داد زد نفس نکش دیگه ! منم نفس نکشیدم . بعد گفت پاشو . من هم بلند شدم ، گفت شما بخواب ! دیدم یه نفر دیگه اون طرف هست داشتن از قفسه سینه اش عکس می گرفتن !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم بچه که بودم مامانم جرات نمی کرد با من سوار تاکسی بشه چون می دونست اگر راننده آهنگ بذاره من شروع می کنم به رقصیدن. اون هم چه جور !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

دختر همسایه اومده زنگمونو زده ، در رو باز کردم، می پرسه کاری داری ؟ می گم نه عزیزم ، بی کارم ! گفت : ادویه کاری رو می گم !
تا یه ربع داشتیم می خندیدیم . از اون موقع هر وقت منو می بینه می گه کاری داری بالاخره ؟

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

تا ۸ سالگی فکر می کردم یه خرگوشم . چون وقتی بچه بودم پدرم همش می گفت من یه بچه خرگوش بودم که اونا از تو باغچه پیدام کردن و وقتی بزرگ شدم شبیه خودشون شدم . . . !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم بچه که بودم گم شدم، مامانم پیدام کرد بهش گفتم : ” بهت نگفتم دستمو بگیر گم نشی ؟

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

بچه که بودم ، خاله ام تازه ازدواج کرده بود . یه روز اومدن خونه مامان بزرگم و مامانم گفت خاله اینا ماشین خریدن ، بهشون تبریک بگو . من هم تو عالم بچگی به جای مبارک باشه گفتم دست شما درد نکنه ! مهمونی رسما منفجر شد از خنده ! 
  

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم که یک بار به یک مغازه خدمات کامپیوتری برای خرید نرم افزاری رفتم. مغازه ۲ در داشت . از در اول که داخل شدم، پرسیدم گفت نداریم . بعد از در دیگر که فکر می کردم مغازه دیگری باشد دوباره داخل شدم و پرسیدم ناگهان دیدم که همان مغازه است و مشتریان داخل مغازه کلی بهم خندیدن !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف می کنم اوایل دوران نامزدیم وقتی برای اولین بار با خانواده شوهرم به مجلس ختم یکی از نزدیکانشون رفته بودیم ، جلوی در ، خانواده متوفی رو که دیدم حول شدم در جواب احوال پرسی شون گفتم : خدا بیامورزدتون 

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

یکی از همکلاسی های دوره دبستان رو دم در دانشگاه دیدم ، داشتیم گپ می زدیم که دو تا دختر که ازشون بدم می آمد از در دانشگاه اومدن بیرون . گفتم : اه باز این . . . آمد ! گفت : اون خواهرمه ! سریع گفتم : نه ! اون یکی ! گفت : اون هم زنمه ! 
از اونی که روز ازل شانس پخش می کرده متشکرم شخصاً !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

داشتم در گوشی با نامزدم صحبت می کردم ، یهو داداشم صدام کرد، منم به نامزدم گفتم یه لحظه گوشی رو نگه دار !

 

اعترافات خنده دار جدید, طنز خنده دار

 اعترافات خنده دار

 

اعتراف میکنم وقتی ۴ساله بودم یه اسکناس ۱۰۰تومانی داشتم،داداش بزرگم که ۲سال از من بزرگتر بود پول نداشت منم اسکناسه رو از وسط نصف کردم و نصفشو بهش دادم گفتم حالا هر دو ۵۰ تومان پول داریم بریم بستنی بخریم، باهم رفتیم مغازه و هرکدوم پول خودمونو تا زده بودیم که فروشنده مغازه که پیرمرد بود چشماش خوب نمیدید نفهمه پولامون نصفه و هرکدوم بستنی خریدیم و خوشحال برگشتیم خونه و واسه مامان تعریف کردیم، مامان خندید و گفت خب چرا پولو نصف کردین،باهم میرفتین اکناس صدتمانی رو میدادین ۲تا بستنی میخریدین

 

منبع:takpayamak.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به سایت تبریز مت) خوش اومدید راه های ارتباط:mrshahsavari1@gmail.com telegram id:@m1r2s3h
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان درمورد سایت ما
    آمار سایت
  • کل مطالب : 233
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 24
  • تعداد اعضا : 13
  • آی پی امروز : 146
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 191
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 335
  • بازدید ماه : 335
  • بازدید سال : 4,125
  • بازدید کلی : 75,629
  • کدهای اختصاصی

    نمایشگر آمار آلکسا

    فال حافظ

    عشق سنج آنلاین

    داستان روزانه
    داستان کوتاه روزانه
  • ابزار صلوات
  • 
  • انجمن
  • Google

    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    
  • انجمن


  • ساعت فلش

    
  • انجمن
  • اوقات شرعی

    ابزار گوگل پلاس

    کد گوگل پلاس


    blogکد بازی تمرکز حواس

    پیام نگار


    کد لوگو حمایت از کشور ایران


    کد لوگو حمایت از تیم تراکتور